تخیلات ذهنی یک تازه به دوران رسیده!

۴ مطلب در تیر ۱۳۹۲ ثبت شده است

بیرق


پس از مدتها بالاخره تونستیم نشریه بیرق که صاحب امتیازش هیئت ثارالله"رهروان امام و شهدا" زنجان هستش وارد وبلاگ کنیم.

شماره یک نشریه آمادس ایشالا شماره های بعدیش رو هم تو وبلاگ قرار بدیم. لطفا مطالعه کنید و برای بهتر شدن و پیشرفت نشریه نظرتون هم بزارید

http://hosseint427.persiangig.com/image/nashr1-4.jpg


http://hosseint427.persiangig.com/image/nashr2-3.jpg

۲۲ تیر ۹۲ ، ۱۴:۲۷ ۱۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا کرمی

رمضان و ...

بسم الله الرحمن الرحیم

خواستم این ماه پر برکت رو و این سفره الهی رو با مدح این ماه شرو کنم ولی یه چیزی به چشم خورد که لازم شد اول این ماه رو با این مطلب شرو کنم.

خوندنش خالی از لطف نیست

تامل......


اینجانب فاطمه.م ‌روز 26 مهر ماه سال 1391 هنگامی که در حیاط مدرسه برای حرکت و رفتن به اردو بودم با اجازه دو نوبتی از معاونم به سرویس بهداشتی مدرسه رفتم، در هنگام برگشتم به سمت اتوبوس‌ها، پایم به چادرم گیر کرد و جلوی یکی از مینی‌بوس‌های متوقف به زمین افتادم. به حالت نیم خیز در‌آمدم تا بلند شوم اما متأسفانه راننده مینی بوس که گویا من را ندیده بود، حرکت کرد و من را به زمین انداخت و بر روی پایم متوقف شد و باز هم متأسفانه متوجه حضور یک فرد به زیر لاستیک نشده و با صدای جیغ من ماشین را روی پایم به عقب و جلو حرکت می‌داد تا من را از زیر ماشین در‌آورد و موفق نشد و رانندگان دیگر حاضر در مدرسه و معلمان، مینی بوس را حرکت داده و من را از زیر آن بیرون کشیدند و با‌اورژانس به بیمارستان امدادی مشهد منتقل شدم. در دو ماه،‌ سه بار ‌عمل جراحی شدم و پس از ‌عمل سوم‌، پای سالمم هم ‌به خاطر برداشت پوست برای پیوند متحمل آسیب وسیعی شد.

پس از سه ماه از حادثه، سرانجام اتفاقی مدیر کل آموزش و پرورش استان خراسان رضوی که تازه مطلع شده بودند، به عیادت من آمد‌ و با وعده‌های بسیار، من و خانواده ام را خوشحال کرد؛ اما اکنون که 9 ماه از آن حادثه دلخراش ‌‌می‌گذرد، هنوز هیچ کدام از آن وعده‌ها محقق نشده و ما هنوز ‌صدای یک نفر از مسئولین استان را برای دلجویی و آگاهی از وضع جسمی و روحی‌ام نشنیدیم و همچنان منتظریم.

توضیحات بیشتر در نامه درد ‌دلی من به وزیر محترم آموزش و پرورش:

جناب آقای وزیر سلام

من یعنی دختری 12ساله با کوله باری از آرزوها از شما درخواستی ندارم جز اینکه دقایقی کوتاه به سؤالات من پاسخ دهید، مگر نه اینکه شما نیز معلم هستید و کار معلمان پاسخگویی به سؤالات دانش آموزان است و مگر این نیست که همیشه معلمان برگه‌ی سؤال در مقابل دانش آموزان میگذارند و این بار دانش آموزی برگه‌ی سوالاتش را مقابل معلمی قرار داده است.

آیا فقط سوختگان در مدارس مختلف دانش آموزان این کشور هستند و من که به خاطر حفظ تاج بندگیم چادر لحظاتی زیر چرخ‌های سنگین مینی بوس حامل بیش از 20 دانش‌آموز بودم، دانش‌آموز این کشور نیستم؟

اگر خدای نکرده این اتفاق برای فرزند خود شما می‌افتاد، چه می‌کردید؟

و در پایان از شما می‌خواهم پاسخ این سؤالاتم را همان طور که خود شما معلمان به ما آموختید در عمل نشان دهید، نه در کلام.

پی نوشت: با همه این تفاسیر آیا من حق دیدار چند ثانیه ای شخص شما را نداشتم که کسانی که حرف از هم‌دردی با من می‌زدند این اجازه را به من ندادند و هنگامی که نامه وزارتی به شماره 40671 در تاریخ 5 /3/ 1392 به دست همکارانتان در خراسان رضوی رسید، به جای تماس، مشورت، سؤال و دلجویی از من و خانواده ام به تماس تلفنی پدرم پاسخ نامربوط داده و نتوانستند ناراحتی شدید خود را از مکاتبه و درد دل با شما و معاون محترمتان پنهان کنند و تا این لحظه هیچ اطلاعی از محتوای نامه وزارتخانه و پاسخ خراسان به آن نامه به من و خانواده ام داده نشده است.
منبع:www.tabnak.com

(خیانت بدترین ضربه به یک نظام شمرده میشه...
به نظرت تقصیر کیه؟ چادر؟؟؟ یا منی که خودمو بچه مذهبی میدونم؟؟
یــــــــــــــــــــا؟؟؟؟؟)

۱۸ تیر ۹۲ ، ۱۹:۱۴ ۱۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا کرمی

بیعت

این چه رسمی ست، مردمانی که برای بیعت کردن با علی به آن هجوم آوردند در حالی که حکومت برای علی همانند آب دماغ بزی در کوهستان است، برای پسرش قد علم کنند و نیزه های بلند برای علمدارش بسازند. بازار شمشیرسازان آن شهر بی وفا رونق گرفته بود،وای بر تو ای شهر که برای کدام پیکار سلاح میسازی...

برای کاخ سبز شام که بهشتی ست در آن مغز های نیم گرمیتان؟یا برای بوزینه هایی که از منبر رسول الله(ص) بالا می روند؟ وای بر تو...

در میدان گه راز سر منشا هستی را که عالم دور او طواف می کند شهید کردید برای ملکی در ری که اگر نتوانید از گندم آن شهر بخورید جو که هست!!! وای بر شما... بیعت ها فرق می کند، در شام دست می دهند و در کربلا"دست".

شما چه کسانی هستید و در کدامین جبهه جان می دهید که فرزندانتان عروسک قاتل خون خدا را در کوچه پس کوچه ها می گردانند و به آن سنگ می زنند. به کدامین طرف؟ دیگر مهم نیست. مانند گرد غبار هایی که همسفر باد هستند و همیشه در چشم مبارزین می روند. سلاحتان جهل و سپرتان پوچی.

حال که در زمان خود هستیم مبادا به این فکر باشیم که اگر در کربلا بودیم جانمان را فدای حسین می کردیم و ... بعد هزار و چهارصد سال هنوز هم کربلا بر پاست و در تمام روز ها عصر عاشورا تکرار می شود. بسم الله.

همه ی ما در این وادی پر رمز و راز امتحان خواهیم شد. اگر حسین در کربلا باشد و تو نباشی، دیگر مهم نیست پای شراب یا در مجلس قرآن...

آنان که رفته اند حسینی کار کرده اند، آنان که ماندند باید زینبی باشند.

۱۳ تیر ۹۲ ، ۱۴:۰۴ ۱۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا کرمی

به سوی او...

با تو شروع می‌کنم ای ابتدای من

ای جلوه خدایی بی‌انتهای من

پایان راه تو به خدا ختم می‌شود

از راه کربلاست مسیر خدای من

لحظه به لحظه محضر زهرا رسیده است

رنگ خدا گرفته اگر گریه‌های من

از روی فرش‌های حسینیه عزا

تا عرش می‌رود اثر ردپای من

شکر خدا که در دهه آخر الزمان

خرج تو می‌شود نفس من صدای من

این گریه‌ برای تو کفاره‌ من است

این راه توبه‌ای است برای خطای من

از من نیاز می‌رسد و از تو ناز، عجب

دردسری شده سفر کربلای من

علی اکبر لطیفیان

شکرخدا سفری دارم که فرصت بیرون زدن برام پیش اومده

چند روزی نیستم

از همتون شدید شدید التماس دعا

۰۴ تیر ۹۲ ، ۰۶:۳۶ ۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمدرضا کرمی