تخیلات ذهنی یک تازه به دوران رسیده!

۹ مطلب با موضوع «دلنوشته ها» ثبت شده است

پرسه در خیال

هرشب میان گرد و غبار هوای تو 

تنها به یاد مرحمتت پرسه می زنم

۰۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۰:۰۵ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدرضا کرمی

به تو می اندیشم...

به تو می اندیشم...

هوا بس گرفته است

پر است از کلمات ناگفته ای که در نهان خانه ی دلم، در پستویی نمور زبان گرفته اند

و شروع کرده اند به بازگویی خویش

نشسته ام

وسط اتاقی که در پس پنجره ی چوبی آن، افقی پیداست

افقی از نور افقی از عشق

آآآآآآآآآآآآآآآآآی خدا...

ای همیشه عشق، من تو را در احساس عجیبی در میان مردمان سیاه پوش دیوانه یافته ام

به تو می اندیشم...

وحال سنگین تر از قطرات اشکی که پس از ریختنشان سبک می شوم

به افق خیره شدم

سرنوشت! ای همیشه خیال انگیز!

شاید تو هم رخ زیبای پر از ابهامت را با خطوط کهنه ی روی پیشانی ات، به من نشان ندهی

به تو می اندیشم...

تنهایم، تنها تر از خورشید در وصف گرما

اما نه!

انگار نگاهم در این ابهام رویایی به کسی خیره شده ست

به نظر او هم مثل من تنهاست

به گمانم سر زلف رها کرده به باد

به بلندای همین ثانیه ها

به جلو می نگرم

در پس این گرد و غبار،چه شلوغ است آنجا!

چه کسی در گودال...چه کسی بر نیزه...

و در آن سو زنی آه ه کشان، کودکی گریه کنان

و غروری که شکستند به زیر سُم اسبان

وا حسینا... وا حسینا... وا حسینا...

به کجا می کشد این روضه ی ناب سحری

منم و روضه ی ارباب مناجات، حسین...

و در این ظلمت شب به امیدی خیره م

ز پس پنجره ی چوبی و بی آلایش

زره نوری پیداست، کور سویی پیداست...

و چقدر هم دور است...

و چقدر هم نزدیک...

به تو می اندیشم...

۳۰ فروردين ۹۴ ، ۱۷:۴۱ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمدرضا کرمی

حرم


 

کبوتر هم که باشی...

گاهی دود شهر بال و پرت را سیاه می کند

به یک هوای پاک نیاز داری

چیزی شبیه

هوای حرم...


۰۹ مرداد ۹۳ ، ۲۲:۳۴ ۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمدرضا کرمی

لیله العشق



اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم


دوباره شب عشق فرا رسید و من کثیف ترین...

         المنه لله که در میکده باز است       زان رو که مرا بر در او روی نیاز است

باز جرعه ای گوارا سرخواهم کشید و مستانه در مقابل دوستِ جان خواهم رقصید...

هرگز نگویم که بیا دست مرا بگیر     گویم گرفته ای ز عنایت رها مکن

لباسم را ببین. دوباره مثل همیشه زمین خورده ام،

پاره پاره...

گلی...

آمده ام که لباسی نو بر تنم بپوشانی. الغوث الغوث الغوث

دلم بیمار است، نمی تواند با تو سخن بگوید

اما

یک حرف بلد است و دلی که نمی تپد، حسین حسین می کند.

باید آنهایی که به حیات عند الرب رسیده اند برای ما حمدی بخوانند

آنهایی که زنده اند...

یاالهی در این شب های بی قراری کنار بزن پرده ای که مانع دیدن رخ عشق شده است


اللهم عجل لولیک الفرج


۱۳ تیر ۹۳ ، ۲۲:۲۳ ۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمدرضا کرمی

چرا گریه نکنم


آغاز می کنم سخنم را به یا حسین...

۱۰ تیر ۹۳ ، ۱۳:۵۳ ۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمدرضا کرمی

پست ثابت در ماه مبارک



پست ثابت در ماه مبارک



۰۷ تیر ۹۳ ، ۲۰:۳۵ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محمدرضا کرمی

خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا!



بدون شرح.
۰۷ تیر ۹۳ ، ۲۰:۳۴ موافقین ۲ مخالفین ۰
محمدرضا کرمی

مکن دل دل ای دل



ای عشق! دل دوباره غبار هوس گرفت
از من گلایه کرد و تو را دادرس گرفت

دل باز هم بهانه رفتن گرفت و باز
تا بال و پر گشود سراغ از قفس گرفت

گفتم به هیچکس دل خود را نمی دهم
اما دلم برای همان هیچکس گرفت

افسردگی به خسته دلی از زمانه نیست
افسرده آن دلی است که از همنفس گرفت

لبخند و ریشخند کسی در دلم نماند
هرکس هرآنچه داد به آیینه پس گرفت
(فاضل نظری)

پی نوشت:بعضی جا ها علت شکستمون دقیقا تو خودمونه، همونجایی که نمی تونیم ببینیمش!! دلمون...
یه لحظاتی تو زندگیمون پیش میاد که باید دلمون رو له کنیم و از روش رد شیم اما!
دلم میخواد انجام بدم به کسی هم ربطی نداره!!
مث این روزا که فصل امتحاناته و من نبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاید کتاب غیر درسی بخونم
ولی نمیشه که آخه دلم میخواد!!! پس میخونم...
(در دگرگونی روزگار، گوهر شخصیت مردان شناخته می شود) حکمت 217
۰۷ تیر ۹۳ ، ۲۰:۳۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

آن دو برادر

تو که در فکر منی مرگ مرا سر برسان
انتظار همه را نیز به آخر برسان

همه پرورده ی مهرند و من آزرده ی قهر
خیر در کار جهان نیست تو هم شر برسان

لاله در باغ تو رویید و شقایق پژمرد
به جگر سوختگان داغ برابر برسان

مردم از ماتم من شاد و من از غم خشنود
شادمانم کن و اندوه مکرر برسان

مرگ یا خواب؟ چقدر این دو برادر دورند!
مژده ی وصل برادر به برادر برسان

فاضل نظری


پی نوشت: نیستم عاشق اگر منت درمان بکشم    به روی چشم اگر از تو بلایی برسد.
به یاد لحظه ی بعد دفن علی اصغر، ارباب لباس عربیشان را در دست گرفتند و تکان دادند.
ای دوست هرچه بود فدایت کردم...
هرکس ما اهل بیت پیامبر(صل الله علیه و آل وسلم) را دوست بدارد، پس باید فقر را چونان لباس رویین بپذیرد( یعنی آماده انواع محرومیت ها باشد) حکمت 112
دنیا مکانی ست که باید در آن به مقام ابتلاء رسید...
۰۷ تیر ۹۳ ، ۲۰:۳۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰