تویی آن شاه شاهانم شود جانم به قربانت
دلم تنگ حرم دارد میایم من به دنبالت

بود یک دلبر زیبا که آن هم بی سبب هستی
که از این دلبری من هم شدم در شهر، رسوایت

اگر این چشمه ی جوشان چشمم را بگیری،من
چنان پیچم به خود از درد، به درد آید تو وجدانت

نمی دانم چه رسمی دارد این خاک حریم تو
که در روز عزا آن خاک شود خون گهربارت

تمام ذکر من آقا تو بودی در دل خونم
همین اشکی که من دارم مبارک از دل و جانت

همیشه وقت مغرب من دلم بی تاب بی تابست
به سمت صحن آقا و سلامی بر در خانت

گدایی بی لیاقت که دخیل هیئت شب هاست
تمام آرزوی اوست، محرم کربلایت

شهید و برتر و افضل، رحیم اما خودش بی سر
وفاتم را بکن جانان شهید بر سر راهت

"امــــــــیری حسیــــــــــن ونعـــــــم الامــــیر"

"محراب"